هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » بیژن باران »همپای من
دوشنبه ۹ آبان ۱۳۹۰ ساعت 23:46 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

همپای من

خورشید بر گستره سبزینه دریا
از انحنای افق سحری آهسته بر اید.
من از غرب خواهم آمد؛
تو از شرق.

تمام روز بر ایینه نورانی آب طی طریق کنیم.
قلبهایمان قبله نمایمان باشند.
تا به میدانی در میان دریا نزدیک شویم.

بیا با هم در خنکای زرین غروب
بر این پهنه مواج
یک رقص طولانی تانگو
- بیان عمودی طلبی افقی -
در امتداد محور زمان آغاز کنیم.
موسیقیمان صدای موج دریا
با نرمای نسیم
و ضرب صدای دالفین های نزدیک و دور.
تو با پای برهنه در شلیته قاسم آبادی و بلوز سرخ
پای راست بجلو - آهسته آهسته تند تند آهسته
من با شلواری سیاه و پیرهنی سفید
پای چپ بجلو - آهسته آهسته تند تند آهسته
بسوی هم اییم.
ما دو پروانه سبک بال پایکوبیم بر آب.
شانه باد در شبق گیسویت فتاده
تا در تناوب باز و بسته آن قارمون نامریی
شور را شتابی منظم بخشد.
من با دستمال سبز بگردن
- برگ بزرگ حیات بوته موز -
بسیاق کولی کوچ گر کروآت در ساحل آدریاتیک
محو در رویت رویای روبرو؛
بهم نزدیک میشویم.

در چرخ سریع یک کورته ترا درآغوش میگیرم.
۴ عدسی مردمک های میشی رنگ
در تقابل هم، بیدرنگ
بی نهایت ابدیت را تکرار میکنند.
رایحه تو در مغز من داغی ابدی میگذارد.
**
اشعه طلایی مهر بر فرش سیال نارنجی
هوای ما را داشته؛
ما رقص خود را تا برآمدن ماه،
این مونس عاشقان،
ادامه میدهیم.
میشنویم که صدایی ملکوتی میخواند:
"مطرب بزن که کار جهان شد بکام ما.."
ستارگان، ثوابت، و سیارات
بدوران افتاده.
آتشبازی سماوی کواکب کهکشانی و شهابها کولاک میکند -
با تصویر مضاعف ۱۲ برج فلکی در دوار
بر آب اسفل سافلین
بدور ۴ پای بدوی
این ۲ همپای گره خورده باهم.

رقص تمام شب ادامه دارد.
**
شب است.
همپای من با من است-
او در آغوش گرم طپنده ی من
من در انحصار بازوان سیمین او.
با اوچویی در کمر، چون فلامنکوی غرناطه، پر از فلر
- دردست راست گوشه دامن گرفته؛ سپس رها کرده -
بر خط افقی تی ازهم باز میشویم،
پس آنگه با لی لی آرژانتینی بجلو میرویم.
هر از گاهی شاخه رز سرخ گذرد
از ردیف دندانهای سفید من
به ردیف مروارید در دهان تو
وبرعکس.
ریتم را با سالسای لاتینی تندتر کنیم؛
یا با میلونگا، آهسته.

در شب، لباسمان از دود:
لطیف، پیچنده و لغزنده.
بالای سرمان مشهود:
ستارگان آبی و ماه محجوب.
بزیر پایمان فرشهای لایتناهی آب بر آب.
دستی بزیر آب کرده - تونا گرفته
چون سر بریده پرسیوس آسمان شب بالا میبرم.
چکان باران از ماهی، مشت، مچ
و بازوهای برهنه ام فرو میریزد.
سوشی بهشتی با نمک و جلبگ دریایی
شربتی اعلا از صراحی حافظ
حیات را تداوم بخشد.
اگر دالفین و پلیکان نظری بما کنند؛
ما با بوسها پیام میدهیم.

در قفل قامت افقی ۲ نخل شناور
برگهواره پرفشار دریا ..
**
سحر دوباره آفتاب
از بین لبهای لعل یاقوت و برفک دندانهای شیریت
آرامانه بیرون ریزد.

بر شانه سوخته من
طشت طلا ارتفاع گیرد.